من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبر ریختن بال و پرت را ببرم
واژه های بدنت سخت به هم ریخته است
سینه ات یا جگرت یا که سرت را ببرم؟
مثل مادر وسط کوچه گرفتار شدی
تن پامال شده در گذرت را ببرم
ولدی لب بزن و نام مرا باز ببر
تا به همراه نسیم این اثرت را ببرم
ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است
چونکه باید بدن مختصرت را ببرم
میوه های لب تو روی زمین ریخته است
با عبا آمده ام تا ثمرت را ببرم
شبه پیغمبر من معجزه ها داری، حیف!
قسمت من شده شق القمرت را ببرم
سفره ات پهن شده در همه دشت، کریم!
سهم من هم شده سوز سحرت را ببرم
لشگر روبرویت آکله الاکباد است
کاش می شد که علی جان جگرت را ببرم
ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد
بگُذار این پدر محتضرت را ببرم
مادرت نیست ولی منتظر سوغات است!
عطر گیسوی تو از این سفرت را ببرم
مصطفی هاشمی نسب