درایت راویان در طبابت حکیمان
علیرضا سمائی[1]
چکیده:
با اینکه در ساختار عقیدتی جوامع اسلامی کنونی، ایمان به نبوت پذیرفته و با دلایل متقن اثبات میشود. ولی متأسفانه در سیر علمی و عملی تمدنسازی، همانند جوامعی تفکر و رفتار میگردد که کأنه از اساس، نبی و رسالتی نمیشناسند. اصل بنیان نبوت بر قصور قدرت ادراکی نوع انسان به جهان و عوالم محیطش میباشد که در این وادی تفاوتی میان امور دنیوی و اخروی نیست. همانگونه که با عقل و ادراکات خود میفهمیم که مرز احاطه علمی ما نسبت به روح و معاد و امور خُلقی و ... تا کدام حد است. همین نسبت در امور مادی و دنیوی نیز وجود دارد و در تمامی زوایای وجودی جسم و روح انسان جاری ست و با توجه به اینکه امور جسمانی و روحانی انسان با یکدیگر مرتبط و درهم تنیده است هرگز مکتب و روش علمی و فنی ای که به علم ناقص بشر متکی است جواز تصرف و ارائه انتظام علمی و ساختار معیشتی و به اصطلاح پیچیدن نسخه در دامنه بایدها و نبایدهای زندگی ایمانی را ندارد. حال اگر بخواهیم در خارج از چهارچوب منطقی مکتب وحی طبابت کنیم یا نظامی برای تغذیه، معماری، نساجی، صنعت و ... ارائه دهیم. در تقابل با مکتب نبوت و وحی ایستاده ایم.
واژههای کلیدی: طب اسلامی ، پزشکی ، ماتریالیست ، مدرنیته
1. مقدمه
همانطور که بیان شد بشر قادر به احاطه علمی به جمیع زوایای جسمی خود نیست و با پیشرفت ها و تعمق های بیشترِ علمِ جدید، اعترافش به جهل و حیرتش نسبت به گستره و عمق نادانسته هایش فزون می گیرد. و براحتی قابل پیشبینی ست که نسخه ای که زمانی دارو بوده در گذر زمان عملی باطل و مضر تلقی گردد. و این دورِ غرور و پشیمانی همیشه در طول تاریخ پزشکی عیان و مکرر بوده است و هم اکنون با پیشرفت علم کنونی در این حیطه، صرفاً فاصله این تناوب و تغییرات کوتاهتر شده است.
2. طب، قائم به مکتب وحی
همانگونه که مؤمنین در سیر تربیت نفوس خود طبیبی جز خالق جهانیان نمیشناسند و همواره متمسک شرایع و متعلم به تعالیم و اخبار وحی اند، درباره بعد ناسوتی و جسمانی خود نیز طبیب و معلمی جز عالم مطلق به زوایای آفرینش جسم و روح سراغ ندارند.
امام علی، باب علم رسول خدا صلی الله علیه وآله، در خطبه آفرینش آسمان و زمین و آدم، اساسِ خلقتِ انسان را بر چهار طبع گرمی و سردی و خشکی و تری بیان میفرماید.
ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الاَرْضِ ... سپس خداوند سبحان از قسمت هاى سخت و نرم و شیرین و شور زمین خاکى را جمع کرد و بر آن آب پاشید تا پاک و خالص شد، آن گاه آن مادّه خالص را با رطوبت آب به صورت گل چسبنده درآورد، سپس از آن گِل صورتى پدید کرد داراى جوانب گوناگون و پیوستگى ها، و اعضاى مختلفه و گسیختگى ها. آن صورت را خشکاند تا خود را گرفت، و محکم و نرم ساخت تا خشک و سفالین شد، و او را تا زمان معین و وقت مقرر به حال خود گذاشت. سپس از دَم خود بر آن ماده شکل گرفته دمید.
تا به صورت انسانى زنده درآمد داراى اذهان وافکارى که درجهت نظام حیاتش به کار گیرد، و اعضایى که به خدمت گیرد، و ابزارى که زندگى را بچرخاند، و معرفتش داد تا بین حق و باطل تمیز دهد و مزه ها و بوها و رنگها و جنسهاى گوناگون را از هم بازشناسد، در حالى که این موجود معجونى بود از طینت رنگهاى مختلف، و همسانهایى نظیر هم، و اضدادى مخالف هم، و اخلاطى متفاوت با هم، از گرمى و سردى و رطوبت و خشکى. (مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ، وَ الْبِلَّه وَ الْجُمُودِ.)[2]
از این رو در روایات معصومین علیهم السلام سلامت جسم و پیشگیری و درمان بر محور اعتدال این چهار خلط تعریف میشود.[3]
البته همانگونه که آبِ معینِ فقهِ ما بسبب محرومیت از وجود نورِ امام، غور گشته و در فرایند اجتهادهای صعب و پیچیده دچار احتیاط ها و اختلافات شده است، طب نیز از دستبرد حادثه مصون نمانده. ولی هرگاه منتقدان، نقص دستیابی به فقه صحیح را جواز تمسک به مکاتب بشری و ترک شریعت اسلام دانستند، جواز ترویج پزشکی نوین را هم صادر کنند.
در این مقاله به پاسخ شبهاتی که به طبابت بر اساس مکتب عصمت و وحی در مقاله "از طبابت راویان تا درایت حکیمان" وارد شده می پردازیم.
3. نقل شبهه
نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء
هدف از نزول این کتاب شریف، تربیت معنوی و هدایت انسان ها به سوی سعادت و کمال است و در این راه، بیان علوم تجربی و قضایای علمی، ضرورتی ندارد، چراکه انسان برخوردار از موهبت الهی «عقل» است و خود می تواند با تدبیر و تجربه و البته جهت دهی کلی دین، پاسخ مسائل تجربی مورد نیازش را به دست آورد. بنابراین منظور از «کل شیء» در آیه مزبور، همه آن چیزهایی است که در راستای هدایت بشر بوده و به هدایت معنوی او مربوط می شود، نه علوم تجربی و نه مسایل پزشکی.
پاسخ
اولا به چه دلیل "کل شیء" صرفاً هدایت (آنهم با شعاع محدود متصور شده) باشد؟ و از کجا هدف نزول قرآن صرفاً تربیت روحی و معنوی در تعریف فوق الذکر است؟
دوم چرا هدایت و تربیت معنوی از بعد جسمی و ناسوتی انسان جدا دانسته شده؟
در ابتدا متذکر میشویم جدا کردن هر زاویهای از زوایای زندگی، از تعالیم انبیاء و خلقت تکوینی الهی گرفتاری در نوعی جهانبینی سکولار است. و در واقع تمام افعال و سکنات جوارح و جوانح ما مناسکی است که میتواند عبودیت و یا خروج از عبودیت باشد.
با این تعریف صرف نماز و حج و روزه و ... داخل در امور هدایتی نیست اینکه چه میخوریم و چگونه میخوریم، چه میپوشیم و چگونه میپوشیم، طرز راه رفتن و رسم طبابت و معماری و کیفیت صنعت و ابزارها ... جملگی میتواند قالب بندگی یا قالب خروج از بندگی به خود بگیرد.
مثلا زمانی در همان قالب سودِ جزئینگر مادی و با علم ناقص بشری، ساخت سد آبی مطلوبیت داشت ولی چون مبنایش قالب بندگی نبود، مضرات و اثرات سوء انسانی و زیست محیطی آن با گذر زمان معلوم گردید. همچنین اختراع لامپ که جاهلانه تصور میشد امر مطلوبی است.[4] همچنین مضرات دوری از خاک و آفتاب و ورود پلاستیک و آسفالت و سیمان و فوم و سازههای فولادی و پتروشیمی و زندگی ماشینی که توضیح مفصل آن در کتاب تمدن بدلی آمده.
درباره "کل شیء" دو نظر وجود دارد:
عده نخست "کل شیء" را واقعاً کل شیء میدانند بدین معنی که بیان هر چیزی در این کتاب آمده.
جماعت دوم بر این نظرند که مراد از "کل شیء" همه آن چیزی ست که هدف نزول قرآن و ارسال رسل است و آن هدایت معنوی است. مثلا در قرآن اسم پایتخت ایران یا عراق و یا جدول مندلیف و قضیه فیثاغورث نیامده.
از آنجا که شرح و ترجمان آیه خود مقاله ای مستقل میطلبد پاسخ را در اینجا به طور خلاصه می آوریم
اگر آیه محکم باشد ظاهرش حجت است که ظاهر آیه با قول اول متناسب است. واگر متشابه باشد می بایست بوسیله آیات و روایات تفسیر گردد. در قرآن کریم بسیاری آیات آمده که به ظاهر، داخل در شعاع تعریفی ایشان از هدایت نیست. مثلا:
أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ[5]
إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّه أَیَّامٍ[6]
اگر نبودن قضیه فیثاغورث دلیل بر ابطال قول اول است نبودن احکام نماز و حج در قرآن دلیل ابطال قول دوم می شود. مثلا کجای قرآن به تعداد رکعات نماز و یا موی گربه در لباس نمازگزار اشاره شده؟
اما اینکه مؤلف، بوسیله موهبت عقل، مدعی استغنای از وحی در امور مورد نیاز انسان است! از مؤلف میپرسیم آیا حیطه ای از مستلزمات حیاتی بشر وجود دارد که مشمول جهل بشر نسبت به موضع علمی آن نباشد. جنابعالی که ادعا دارید بشر عقل کافی دارد و خودش میتواند با تدبیر و تجربه پاسخ سؤالات و نیازهای خود را دریابد، چرا ملتزم به مکاتب انسانی نمیشوید؟! مقصود شما از جهتدهی کلی دین چیست؟! کسانی که خودشان درخط مقدم علم پزشکی هستند خود معترف به جهل علمیِ خود نسبت به بدن انسانی هستند و هرچه علم جدید در این وادی پیشتر میرود وقوفش به این جهل نسبت به ناشناخته ها بیشتر میشود. درک مستقل بشری برخی امور را در گذر عصرها میفهمد که موجب زیان دائمی نسلهای گذشته میگردد و در بسیاری امور هم اصلاً راهی به درکش ندارد.
البته این تبیان همه چیز بودن، یا مستقیم است یا بواسطهى آیاتى که در آن اصولى مطرح شده همانند آیه «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» که پیامبر صلی الله علیه وآله را مبین آیات معرفی میکند.
همچنین روایات مربوط به این آیه هم قول اول را تصدیق میکنند که در اینجا چند روایت را برای نمونه میآوریم:
عن عبد الاعلى مولى آل سام قال : سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول : والله إنی لاعلم کتاب الله من أوله إلى آخره کأنه فی کفی فیه خبر السماء وخبر الأرض ، وخبر ما کان ، وخبر ما هو کائن ، قال الله عز وجل : " فیه تبیان کل شئ " .[7]
... از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: بخدا سوگند به کتاب خدا را از اولش تا آخرش آگاهم گویی آنکه در کف دستم است. در آن اخبار آسمان و اخبار زمین و اخبار آنچه بود و آنچه خواهد بود موجود است که خداوند فرمود: " فیه تبیان کل شئ "
عن أبی عبد الله علیه السلام قال : إن الله تبارک وتعالى أنزل فی القرآن تبیان کل شئ حتى والله ما ترک الله شیئا یحتاج إلیه العباد ، حتى لا یستطیع عبد یقول : لو کان هذا انزل فی القرآن ؟ إلا وقد أنزله الله فیه .[8]
امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند تبارک و تعالی در قرآن تبیان کل شئ را فروفرستاد تا اینکه بخدا سوگند، خداوند چیزی را که بندگان بدان احتیاج دارند را وانگذاشته تا بنده نتواند بگوید اگر این در قرآن میبود! که همان را در قرآن نازل فرموده.
عن أبی عبد الله علیه السلام قال: سمعته یقول : ما من شئ إلا وفیه کتاب أو سنه .[9]
امام صادق علیه السلام فرمود: چیزی نیست مگر اینکه درباره آن یا آیه قرآن هست یا سنت.
عن أبی الحسن موسى علیه السلام قال : قلت له : أکل شئ فی کتاب الله وسنه نبیه صلى الله علیه وآله ؟ أو تقولون فیه ؟ قال : بل کل شئ فی کتاب الله وسنه نبیه صلى الله علیه وآله .[10]
از امام موسی کاظم علیه السلام پرسیده شد که آیا همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبرش صلی الله علیه و آله وجود دارد؟ یا شما هم گفتاری دارید؟ فرمود بلکه همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبرش صلی الله علیه وآله موجود است.
دو روایت بالا قائده ارجاع به سنت را طبق اصول قرآنی بیان میدارد.
درباره طب هم در روایت آمده:
وقال الأصبغ بن نباته: سمعت أمیر المؤمنین علیه السلام یقول لابنه الحسن علیه السلام: یا بنی ألا أعلمک أربع کلمات تستغنی بها عن الطب؟ فقال : بلی. قال: لا تجلس على الطعام إلا وأنت جائع، ولا تقم عن الطعام إلا وأنت تشتهیه، وجود المضغ، وإذا نمت فأعرض نفسک على الخلاء. فإذا استعملت هذا استغنیت عن الطب. وقال: إن فی القرآن لآیه تجمع الطب کله "کلوا واشربوا ولا تسرفوا" [11]
اصبغ بن نباته میگوید از امیر المؤمنین شنیدم که به پسرش حسن علیهما السلام فرمود: فرزندم، آیا چهار چیز به تو نیاموزم که با آن از طلب بى نیاز شوى ؟ عرض کرد: آرى یا امیر المؤمنین. فرمود: بر سر غذا منشین مگر اینکه گرسنه باشى و از سر غذا برنخیز مگر اینکه هنوز اشتهاى آن را داشته باشى و غذا را خوب بجوى و هرگاه که خواستى بخوابى به خلا برو. اگر این ها را به کار بردى از طب بى نیاز میشوی. و فرمود در قرآن آیه ای ست که همه طب در آن جمع است: " کلوا واشربوا ولا تسرفوا" بخورید و بیاشامید و زیاده روی نکنید.
علامه مصباح یزدی در بحث جامعیت قرآن سه دیدگاه را درباره عبارت "کل شیء" بیان میدارد:
1. جامعیت حداکثری: قرآن بیانگر همه حقایق هستی است؛
2. جامعیت حداقلی: قرآن بیانگر همه امور مربوط به هدایت آخرتی بشر (ارزش ها و هنجارها) است؛
3. جامعیت در هدایت به سعادت دنیایی و آخرتی: قرآن همه امور مربوط به هدایت انسان به سعادت دنیایی و آخرتی را بیان می کند.
و از این میان دیدگاه سوم را میپذیرد.
البته چه دیدگاه اول صحیح باشد چه سوم (که از بحثش در اینجا صرفنظر میکنیم)، نظر ما تأمین است. اما از ایشان میپرسیم آیا فهمیدن اسرار عالم، به سعادت انسان مربوط نیست؟ چگونه زیستن چگونه خوردن و طرز معامله با طبیعت و سلامت جسم و سبک زندگی به سعادت و هدایت انسان مرتبط نیست؟ آیا استوای روح با سلامت جسم و سبک زندگیاش بیارتباط است؟؟
در اینجا برای نمونه یک روایت از قول امام صادق علیه السلام میآوریم:
امام صادق علیه السلام فرمود: شناختن نفس برای انسان آنست که بداند در بدنش چهار طبیعت و چهار ستون و چهار رکن است و طبیعت چهارگانه او عبارتست از: خون، و صفرا، و سودا، و بلغم … و در بدن هر کسى دو عامل مؤثر است که رفتار و گفتار و کردارش به آنها وابسته است، اول: گرمى، دوم: سردى، و بواسطه گرمى بدن است که آدمى وحشت میکند و یا با نشاط مىشود، و یا مرتکب قتل و جنایت و دزدى میگردد و خود خواه و مستبد به رأى خواهد گردید، و یا با دیگران در امور مشورت مینماید و یا فسق و فجور و زنا میکند و یا فروتنى و یا تکبر میورزد و اگر سردى بر او غالب گردید افسرده و مهموم و محزون میگردد، و یا خود را ذلیل و خوار مىپندارد، و یا خاطرات خسته کننده را در مغز خود پرورش میدهد، و یا فراموشى بر او مستولى مىشود، و یا از زندگى سعادتمندانه مأیوس مىشود و این عوارضى است که موجب بیمارى (هاى روحى و جسمى) میگردد، و این دو عامل مؤثر در اثر غذا است که گاهى انسان به موقع میل میکند و گاه در غیر موقع غذا میخورد، و این واضح و معلوم است که غذاى نابجا و غیر موقع خوردن راه را براى تسلط همه نوع بیمارى باز میکند.[12]
4. نقل شبهه
شأن پیامبر صلی الله علیه و آله و جانشینان ایشان علیهم السلام نیز هدایت مردم است، نه بیان مسائل درمانی و پزشکی.
پاسخ
درباره اینکه رسالت اسلام چه بوده، در کتاب "تمدن بدلی" توضیح دادیم که یکی از شؤون انبیاء انتقال علوم مورد نیاز از جمله طبابت بوده است. در اینجا بطور خلاصه میآوریم:
در کتاب توحید مفضل آمده که امام صادق علیه السلام به مفضل بن عمر میفرماید:
ای مفضل در این گیاهان دارویی و این که هر یک از اینها در تهیه دارویی خاص به کار میروند اندیشه کن. یکی مانند شیرنج در اعماق مفاصل نفوذ میکند و مواد زاید و رسوبات آن را دفع میکند. دیگری مانند افتیمون ماده بیماریزای سودایی را از بدن خارج میکند دیگری مانند سکنجبین از بدن بادزدایی میکند و آن دیگر ورمها را تحلیل میبرد و گیاهانی که خواص دیگری دارند. اکنون بیاندیش که چه کسی این خواص را در این گیاهان قرار داده است؟ جز آنکس که آنها را برای منفعت مردم آفریده است؟ و چه کسی مردم را نسبت به این خواص آگاه کرده است؟ جز آنکه این خواص را در گیاهان قرار داده است؟ انسانها چگونه میتوانستند از سر تصادف و اتفاق، آنگونه که برخی میگویند، به این خواص پی ببرند؟ برفرض انسانها با ذهن و اندیشه و تجربههایشان به خواص دارویی این گیاهان پی برده باشند، اما حیوانات چگونه به این خواص آگاهی یافته اند؟ برخی از درندگان هرگاه مجروح میشوند زخم خود را با بعضی از همین گیاهان دارویی مداوا میکنند.[13]
در رساله اهلیلجه امام صادق علیه السلام در روایت مفصلی برای پزشک هندی که کافر بوده و از دیار کفر (نه سرزمین اهل کتاب) آمده بود بیان میدارد که همه آنچه از علم پزشکی نزد توست منشاء وحی دارد و با تفصیلِ استدلال توضیح میفرماید که اصلاً بشر راهی برای دستیابی به علم پزشکی ندارد.[14]
با گسترش علوم جدید غرب، نه تنها بشر قادر به تشخیص سود و زیانش نشد بلکه اعتراف به جهلش نسبت به پیچیدگیها و عمق اسرار هستی بیشتر گردید.
شیخ مفید میگوید:
طب دانش صحیحی است و راه دستیابی به آن وحی بوده است و دانشمندان آن را از انبیاء اخذ کرده و آموخته اند. زیرا بدون سمع و توقیف (آموزش وحی)، راهی برای شناخت بیماریها و داروها وجود ندارد. پس بیگمان، راه دستیابی به طب، شنیدن از دانای به اسرار و امور پنهانی است.[15]
خواجه نصیر الدین طوسی در کتاب کلامی تجرید الاعتقاد میگوید:
بعثت انبیا حَسَن است به دلیل آنکه شامل سودمندیهایی برای انسانها ست مانند:
یاوری رساندن به عقل در آنچه که به آن راه دارد.
ارائه حکم در مواردی که عقل بدان راه ندارد.
برطرف نمودن ترس.
تشخیص نیکی و زشتی و سودمندی و زیانمندی.
حفظ نوع انسانی و به کمال رساندن انسانها بر حسب استعدادهای گوناگونشان.
آموزش دادن صنعتهای پنهان از انسانها.
آموزش امور اخلاقی وسیاسی.
خبر دادن از مجازات و پاداش خداوند.
علامه حلی در توضیح عبارت خواجه مینویسد:
از جمله ادله حُسن بعثت این است که بعضی از اشیاء برای ما سودمند است مانند بسیاری از غذاها و داروها. و بعضی از آنها برای ما زیانمند است مثل بسیاری از سموم و گیاهان. واین در حالی است که عقل نمیتواند آنها را دریابد و با بعثت پیامبران این فائده یزرگ تأمین میشود ... و از دیگر ادله حسن بعثت آن است که نوع انسانی برای بقای خود به ابزارها و اموری نیازمند است که جز با شناخت و علم نمیتواند بدان دست یابد مانند لباس و مسکن. نیروی بشری فاقد چنین شناختی است و این پیامبران هستند که این صنعتهای سودمند و پنهان را به انسانها میآموزند.[16]
5. نقل شبهه
با مراجعه به کتب سیره و تاریخ، با گزارش هایی از مراجعه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به پزشک در هنگام بیماری مواجه می شویم؛ برای مثال، در کتاب نظام اداری مسلمانان در صدر اسلام، به نقل یکی از همسران ایشان آمده:
حضرت [در اواخر عمر] بسیار بیمار مىشد و پزشکان عرب و عجم نزد او مىآمدند و وصف معالجه مىنمودند و ما عمل مىکردیم.
پاسخ
روایت بالا در کتاب طبقات کبری از کتب اهل سنت به نقل از عائشه آمده:
عن عائشه رضی الله تعالى عنها! قالت ما اجتمع فی بطن النبی صلى الله علیه وسلم طعامان فی یوم قط إن أکل لحما لم یزد علیه وإن أکل تمرا لم یزد علیه وإن أکل خبزا لم یزد علیه وکان رجلا مسقاما وکانت العرب تنعت له فیتداوى بما تنعت له العرب وکانت العجم تنعت له فیتداوى[17]
ترجمه صحیح آن چنین است:
از عایشه! نقل شده که گفت: ابداً در شکم پیامبر در یک روز دو غذا جا نمیگرفت. اگر گوشت میخورد چیزی بر آن نمیافزود و اگر خرما میخورد چیزی به آن اضافه نمیکرد و اگر نان میخورد با چیزی اضافه نمینمود. و او مردی بود که بسیار بیمار میشد! عرب ها توصیف (مداوایی) مىکردند و پیامبر صلی الله علیه و آله خود را مداوا مىکرد و مردم غیرعرب هم گاه چیزی عرضه مىکردند و خود را با آن مداوا مىفرمود.
کار مخالفان به کجا رسیده و به چه قیمتی میخواهند افکار اشتباه خود را ثابت کنند. طب در اسلام که گستره آن بسیار وسیعتر از پزشکی امروزی است و جمیع زوایای سبک معیشتی را در بر میگیرد، در دوره استعمار از حوزه حذف شد.[18] و این امر سبب شد که غرب به راحتی بتواند بستر پذیرش فرهنگ خود را به ما تحمیل کند. و هم اکنون که برخی برای احیای مجدد طبِ الهی تلاش میکنند اینگونه برخوردها جز آب به آسیاب دشمن ریختن نیست.
این روایت در زمره روایاتی است که در بیحرمتی به پیامبر صلی الله علیه وآله و از جانب راوی معلوم الحالی صادر شده است. البته نویسنده خواسته با دست بردن در ترجمه روایت، بیحرمتی را برطرف کند و عبارت "حضرت [در اواخر عمر] بسیار بیمار مىشد" را به جای "او مردی بود که بسیار بیمار میشد!" ترجمه نموده. درحالی که روایت به هیچ وجه ناظر به اواخر عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیست. و اینکه میآورد "وکان رجلاً ..." یعنی صفت پایداری را در ایشان وصف میکند.
المِسْقام [سقم]: کسی که بسیار بیمار مىشود. فرهنگ ابجدی
المِسقام: کالسَّقیم، و قیل: هو الکثیر السُّقْم. لسان اللسان
و المِسقامُ کالسَّقِیمِ؛ و فی الصِّحاحِ: هو الکثیرُ السُّقْم. تاج العروس
و المِسقام: کالسَّقِیمِ، و قیل: هو الکثیر السُّقْم. لسان العرب
علامه حلی در "الرساله السعدیه" در "المسأله السابعه فی النبوه" این روایت را به عنوان نمونه روایاتی که اهل سنت در توهین به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آورده اند نقل و رد میکند. علامه پس از نقل روایت میگوید:
آیا صحیح است که پیامبر کسی بوده که بسیار بیمار میشده در حالی که او مسؤولیت تبلیغ رسالت داشته و اگر پیامبر صلی الله علیه وآله مِسقام بوده پس چه کسی سلامت و عافیت داشته است؟ مشاهده کنید که این چگونه با نقل صفت ایشان در تورات و انجیل که در همین طبقات ابن سعد آمده جمع میگردد که: (نه سستی در او راه دارد و نه کسالت ...). ح 1 ق 2 ص 88.
و آیا متن، این را به ذهن القا نمیکند که خودداری ایشان از سیر خوردنِ طعام مسببِ مسقام بودن اوست؟ در حالی که پیامبر در کردار میانهرو و الگو بود. آیا این مدح است یا ذمی در چهره مدح؟ و آن چگونه با نقل ویژگیهای جسمی بینظیر و درخشان و قدرت خارق العاده او جمع میشود؟ که در همین طبقات ابن سعد آمده: که به حضرت قوّتِ چهل مرد داده شده و به هر کسی از اهل بهشت قوّت هشتاد نفر داده میشود. ح 1 ق 2 ص 69 - 79. کنایه از قوّت جماع.
بله؛ چگونه این با نقل از علی علیه السلام جمع میگردد که باز در طبقات ابن سعد ح 1 ق 2 ص 120آمده: هنگامی که پیامبر راه میرفت گویی از سراشیبی فرود میآمد و هنگام راه رفتن گویی از صخرها کنده میشد (کنایه از تیز و سهل راه رفتن).
بله؛ چگونه با آنچه از ابوهریره در همین طبقات ابن سعد نقل شده جمع میگردد که: در راه رفتن کسی را سریعتر از رسول خدا ندیدم گویی زمین برایش پیچیده میگردد ما خودمان را به سختی میانداختیم ولی او آسوده راه میرفت. ح 1 ق 2 ص 124.
طبعاً حضرت به حسب او سریع میرفت و الا مشهور است که ایشان با سکینه و وقار راه میرفتند. از ابن عباس نقل شده که گفت:
پیامبر هنگامی که به جایی متوجه میشد با تمام بدن برمیگشت و هنگامی که راه میرفت جمله اندامهایش متوازن حرکت میکرد. و هیچگونه عیبی در وی نبود
از پسر عمر نقل شده که گفت: کسی را بخشندهتر و تواناتر و شجاعتر و پاکیزهتر از رسول خدا ندیدم. در همان طبقات ح 1 ق 2 ص 126، و ح 1 ق 2 ص 129.
و از جابر از محمد بن علی نقل شده که گفته: رسول خدا نیرومندی و قدرت چیرگیاش شدید بود. در طبقات ح 1 ق 2 ص 127.
و در پایان ببینید او چه کسی است. چه کسی را شجاعترین مرد عرب و عجم میشمرند؟ ابن ابی طالب علیه السلام. و او میگوید هنگامی که نبرد سنگین میشد به رسول خدا پناه میبردیم. صلی الله علیه وآله.[19]
6. نقل شبهه
برخی روایت ها نیز حکایتگر این هستند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله بیماران را به پزشک ارجاع می دادند؛ برای نمونه، در بحارالانوار چنین روایت شده است:
مردى در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله زخم خورد و فرمود: برایش پزشکى بیاورید. گفتند: یا رسول الله، پزشک سودى دهد؟ فرمود: آرى خدا دردى نداده، جز آن که درمانى برایش نهاده است.
در طبقات ابن سعد نیز درباره «حارث بن کلده» چنین آمده است: او پزشک عرب بوده و پیامبر صلی الله علیه و آله هر کس را که بیمار بود فرمان مىداد پیش او برود و از بیمارى خود از او بپرسد؛ برای نمونه، سعد بن ابى وقاص چنین می گوید:
بیمار شدم. پیامبر صلی الله علیه و آله به عیادت من آمدند و دست خود را میان سینهام نهادند که سردى و لطافت آن را در قلب خود احساس کردم، و به من فرمود: تو از لحاظ قلبی بیمارى؛ به حارث بن کلده ثقفى مراجعه کن که او طبیب است.
بنا بر نقل تواریخ، حارث بن کلده دانش آموخته جندی شاپور فارس بوده و بنا بر قول برخی از این کتب وی اسلام نیاورد. در صورت پذیرفتن این اقوال، ارجاع پیامبر صلی الله علیه و آله به طبیب غیرمسلمان قابل توجه است، چراکه بسیاری از مخالفان پزشکی نوین، آن را به علت بر آمدن از فرهنگ و تفکر غیردینی، و بلکه غیراسلامی، نمی پذیرند. دلیل دیگر بر عدم صحت این نظر، روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام :
أَنه سئل عن الرجل یداویه الیهودی وَ النصرانیّ قَالَ: لا بأْس إِنما الشّفاء بید الله؛ از امام صادق علیه السلام درباره کسى که یهودى یا ترسا او را مداوا کنند، سؤال شد؛ فرمود: باکى ندارد؛ همانا درمان[20] بدست خدا ست.
هم چنین نقل شده که رسول اکرم صلی الله علیه و آله بسیار به طبیبان احترام می گذاشتند؛ برای مثال، علامه حسن زاده آملی حفظه الله به نقل از استاد خویش آیهالله الهی قمشه ای، چنین حکایت می کنند:
در زمان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ، طبیبى یهودى درگذشت. آن حضرت را از وفات وى خبر دادند. رسول اکرم از شنیدن آن اظهار تأسف کرد. عرض نمودند: یا رسول الله! این متوفى یهودى بوده است. فرمود: مگر نمىگویید طبیب بوده است!
چون ابن ملجم، على علیه السلام را ضربت زد، ابن اثیر کندى را که پزشک بود، بر بالین على فرا خواندند.
هم چنین شیخ عباس قمی در کتاب منتهی الآمال به نقل از ابوفرج اصفهانی آورده است:
به جهت معالجه زخم امیرالمؤمنین علیه السلام ، اطبای کوفه را جمع کردند، و عالمتر آنان در عمل جرّاحى شخصى بود که او را اثیر بن عمرو مىگفتند.
و سپس به تشریح اقدامات طبیب در جراحی حضرت می پردازد.
بر اساس مطالب بیان شده روشن می شود که حضرت علی علیه السلام ، با این که امام حسن و امام حسین علیهما السلام در کنارشان بودند، باز خود را تحت درمان طبیب قرار داد ند. بنابراین، سیره علوی نیز لزوم استفاده از روش های درمانی دینی یا توصیه شده از جانب معصومان علیهم السلام را نشان نمی دهد، چراکه اگر چنین الزامی وجود داشت، هیچ گاه با حضور دو معصوم بر بالین ایشان، روا نبود از طبیب دیگری(که حتی بنا بر برخی اقوال مسلمان نبوده) استفاده شود.
در سیره امام حسن مجتبی علیه السلام نیز از معاینه ایشان به دست پزشک گزارش شده است. برای نمونه، در کتاب زندگانی حسن بن علی علیهما السلام در ذکر وقایع منجر به شهادت ایشان، چنین آمده:
در این وقت پزشکى براى امام آوردند و پزشک به معاینه پرداخت و پس از تشخیص حال امام از حیات حضرتش ناامید شد و به خاندانش گفت: سم، امعاء او را از هم گسیخته است.
این معاینه نیز در حضور امام حسین علیه السلام صورت گرفت.
هم چنین در کتاب منتهی الآمال از حضور امام جواد علیه السلام نزد طبیب برای فصد گزارش شده است.
پاسخ
باید توضیح بدهیم که طب طبیبان آن زمان مورد تأیید پیامبر صلی الله علیه وآله بوده. آنان شاگردان مکتب انبیاء بودند و طب را از پیامبران گذشته به ارث برده و با تجارب چند هزار ساله، در آن خبره شده بودند. و رسول اکرم صلی الله علیه وآله به استثنای مواردی که اشتباهات اطباء را اصلاح می نمود، اساس مکتب طبی آنان را تایید میفرمود.[21]
اما درباره طبیب یهودی که بر بالین امام علی علیه السلام آوردند. آیا مؤلف ادعا دارد علم طبِ آن طبیب از علم طب ظاهری امام بیشتر بود؟! اگر نه، خداوند این علوم را به آنان تعلیم داده و انتقال آن علم را به مردم و استفاده از آن را از آنان نخواسته؟! در حالی که عقلاً و نقلاً ثابت میشود درک بشری قادر به دستیابی به علم پزشکی نیست. و این مطلب با نگاهی به اوضاعِ سردرگمِ پزشکی امروزی مشهود است.
از امام صادق علیه السلام سئوال شد: آیا بهشت آدم، از باغهای دنیا بود یا از باغهای آخرت؟ امام علیه السلام فرمود: از باغهای دنیا بود که خورشید و ماه در آن طلوع میکرد. و اگر از باغهای آخرت بود هرگز از آن بیرون نمیرفت. آنگاه امام علیه السلام فرمود: چون خداوند، آدم را در بهشت جای داد او از سر نادانی به سوی آن درخت رفت. و این از آن رو بود که خداوند انسان را به گونه ای خلق کرده است که جز با امر و نهی و خوراک و پوشاک و مسکن باقی نمیماند و آدمی سود و زیانش را جز از راه توقیف درنمییابد. ولا یدرک ما ینفعه مما یضره إلا بالتوقیف (هر حکم یا موضوعی که عقل بدان راه ندارد و منوط به بیان شارع مقدّس است توقیفی نامیده می شود.).[22]
طب آن طبیبانِ اهل کتابِ معاصرِ نبی اکرم صلی الله علیه وآله، نیز بر اساس طبایع چهارگانه بود، بر خلاف طب امروزی که مبنایش مبنای وحی نیست.
ابن اثیر کندى یا اثیر بن عمرو، پزشک یهودیای که بر بالین امیرالمؤمنین آوردند، درمانی نکرد بلکه صرفاً اطلاع داد که رحلت حضرت نزدیک است و زهر کار خود را کرده و قابل درمان نیست. یقیناً علم طبابت حضرات علیهم السلام از آن طبیب بیشتر بوده و آنان میدانستند که شهادت حضرت قطعی است. در گذشته، اطباء حاذق در برخی مراجعات پس از شنیدن علائم بیمار، دارویی ارائه نمیدادند و حتی گاهی با دیدن بیمار با اینکه وضع ظاهری خوبی داشته درمان را بی نتیجه و خبر از مرض الموت فرد میدادند. در مورد بالا، شاید حکمت این امر، عدم ظرفیت عوام باشد که اگر اهل بیت امام علیهم السلام چنین نمیکردند انگشت اتهامِ قتلِ امیرالمؤمنین به سوی آنان میرفت و جاهلان میگفتند که اگر در آوردن طبیب کوتاهی نمیشد امام زنده میماند.
حارث بن کلده هم همینطور، مطلب ما بدین معنی نبود که انبیا برای خود مطب احداث کنند یا خود در جزئیات امور وارد شوند. بلکه میبایست اصول علمی طبابت و راهکارهای درمان برگرفته از وحی باشد که در اینجا نبی اکرم صلی الله علیه وآله طبِ حارث بن کلده را تأیید فرموده بودند.
حال اگر ما ادعا کنیم آداب و معماری ساخت مسجد میبایست برگرفته از گفتار معصوم باشد، حضرات اشکال میکنند که چرا پیامبر صلی الله علیه وآله فلان معمار را فرستاد تا مسجد بسازد یا چرا همه خشتهای مسجد را شخص پیامبر ننهاد! ویا اگر بگوییم درباره تأثیر جنس و رنگ کفش در سلامت جسم و روح احتیاج به مبانی وحی داریم، میگویند چرا امام معصوم کفشش را به فلانی داد تا بدوزد! همانگونه که در مباحث فقهی و کلامی ائمه معصومین علیهم السلام، مخاطب را به شاگردان خود ارجاع میدادند طب و سایر امور نیز چنین است و قصد آن بزرگواران تربیت و تعلیم نفوس مردمان و واگذاری بدیشان است. نه اینکه چون دارای علوم غیبند دکان همه اطبا و اساتید فنون و کسبه را تخته کنند!
به غیر از این موارد که لحظه شهادت بوده و دارو و درمانی مؤثر نبوده آیا در طول تاریخ یک مورد پیدا میکنند که پیغمبری و یا امام معصومی جهت درمان و کسب نسخه به طبیبی مراجعه کرده باشد؟؟ بلکه صدها روایت طبی از حضرات معصومین صادر شده و گاهی تذکرات اصلاحی میدادند که حکایت از اشراف ایشان به علم طبابت دارد.[23]
همچنین روایاتی که به تصریح انبیاء علیهم السلام را معلَّم به طب معرفی میکند.
ان الله تبارک وتعالى اهبط آدم من الجنه وعرفه علم کل شئ فکان مما عرفه النجوم والطب.[24]
خداوند تبارک و تعالی آدم را از بهشت فرو آورد و دانش همه چیز را به او آموخت و از جمله آنچه به او آموخت نجوم و طب بود.
وکان داود علیه السلام تنبت فی محرابه فی کل یوم حشیشه ، فتقول : خذنی فإنی أصلح لکذا وکذا.[25]
هر روز در محراب داوود گیاهی میرویید و به داوود میگفت مرا بگیر که من برای این و آن مفیدم.
موردی هم که مؤلف جهت فصد آورده به مزاح بیشتر شبیه است. یعنی لزوماً امام علیه السلام خودش میبایست خودش را فصد میکرده؟؟!! یا منظور اینست که علم به مزایای فصد نداشته یا داشته ولی فصد کردن بلد نبوده؟؟!!
[1]. ali.muslim14@chmail.ir
[2]. خطبه اول نهج البلاغه
[3]. از امام کاظم علیهالسلام: سرشت آدم، بر چهار چیز نهاده است: یکى از آنها هواست که شخص، جز بدان و به نسیم آن، زنده نمىماند و هر درد و عفونتى را هم که در جسم است، بیرون مىراند. دیگرى خاک است که ممکن است خشکى و حرارت را پدید آورد. دیگرى خوراک است که خون از آن پدید مىآید. مگر نمىبینى غذا به معده در مىآید و آنجا، معده آن را مىپرورَد تا نرم و آنگاه، ناب شود و طبیعت، افشره آن را به عنوان خون مىگیرد و سپس، کُنجاره به پایین بدن سرازیر مىشود. و چهارم، آب است که بلغم را مىسازد. کافی ج 8 ص 230.
برای مطالعه بیشتر به پایان نامه "تبیین نقش تعادل طبایع اربعه در تعالی اخلاق با نظر به روایات معصومین علیه السلام و حکمای اسلامی" علی عظیمی، دانشگاه قم، دانشکده الهیات و معارف اسلامی مراجعه نمایید.
[4]. نور آتش طبع گرم دارد ولی نور انواع لامپ در تقسیم بندی طبایع در طب الهی در زمره انوار سرد مصنوعی و مولد رسوبات سودا (سرد و خشک) میباشد.
بیماری های ناشی از افزایش خلط سودا؛ انواع سرطان، دیابت، افسردگی، وسواس، ام اس، رماتیسم و ...
همچنین اختلالات هورمونی و به هم خوردن نظم طبیعی بدن که به قول پژوهشگران همین علوم، وجود حتی یک لامپ در منزل برای اختلال در هورمونهای بدن کافی است. به گفته آنان بیشترین اختلال در ناباروری و هورمونهای بینایی ظاهر میشود. و همچنین بروز استرس، تضعیف قدرت فکر و خیرگی. و در دراز مدت: تضعیف دستگاه ایمنی بدن، افزایش ابتلا به انواع سرطان از جمله سرطانهای پوستی، کاهش آستانه تحمل، بر هم خوردن ساعت درونی بدن (ساعت بیولوژیک) و بروز افسردگی.
همچنین آلودگی نوری سبب محرومیت بشر جدید از رؤیت اقیانوسِ سحابیِ ستارگان که زینت آسمان و آیت باشکوه خداوند در آسمان شب است شده.
[5]. انبیاء 30.
[6]. حدید 4.
[7]. الکافی - الشیخ الکلینی - ج 1 - ص 229
[8]. الکافی - الشیخ الکلینی - ج 1 - ص 59
[10]. الکافی - الشیخ الکلینی - ج 1 - ص 62
[11]. بحار الأنوار - العلامه المجلسی - ج 59 - ص 267
[12]. علل الشرائع - الشیخ الصدوق ج 1 ص 108. برای تحقیق بیشتر به "تبیین نقش تعادل طبایع اربعه در تعالی اخلاق با نظر به روایات معصومین علیه السلام و حکمای اسلامی" علی عظیمی، دانشگاه قم، دانشکده الهیات و معارف اسلامی مراجعه نمایید.
[13]. التوحید المفضل بن عمر الجعفی ص106.
[14]. اهلیلجه، بحار الانوار ج3 ص180.
[15]. تصحیح اعتقادات الإمامیه ص144.
[16]. کشف المراد
[17]. الطبقات الکبرى - ابن سعد - ج 1 - ص 404
[18]. علم ابدان درحوزهها همانند علم فقه تدریس می شد. غرب و جبهه استعمار با طراحی نقشه و با حربه های زیاد علم طب را از حوزه جدا و علم طب را سکولاریزه کردند و به جامعه اسلامی برگرداندند. معظم له بیان داشتند: غربی ها و استعمارگران همان طور که در اقتصاد، فرهنگ وسیاست دخالت کردند، در علم طب سنتی اسلامی هم دست درازی کردند و نگذاشتند این علم در ایران باقی بماند؛ این نشان از خوی استعمارگری است که همه چیز را برای خود می خواهند. آیت الله العظمی نوری همدانی - خبرگزاری رسمی حوزه کد خبر: 406566
[19]. این عبارت در نهج البلاغه آمده. امام علیه سلام الله میفرماید: هنگامی که آتش نبرد به اوج برافروختگی میرسید به رسول خدا پناه میبردیم و او صلی الله علیه وآله از همه ما به دشمن نزدیکتر بود.
ممکن است مقصود از پناه امام علی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه وآله، از لحاظ در حمایت ویژه رب بودنِ پیامبر و عنایت الهی و متصل به وحی بودن ایشان باشد. و خداوند داناست. صراط النجاه ( تعلیق المیرزا التبریزی ) - السید الخوئی - ج 5 - ص 289.
[20]. ترجمه صحیح: شفا به دست خداست
[21]. در این قسمت رساله اهلیلجه امام علیه السلام به طبیب هندی کافر میگوید همه طب تو از منشأ وحی است. ... فأعطنی موثقا إن أنا أعطیتک من قبل هذه الإهلیلجه التی فی یدک وما تدعی من الطب الذی هو صناعتک وصناعه آبائک حتى یتصل الإهلیلجه وما یشبهها من الأدویه بالسماء لتذعنن بالحق، ولتنصفن من نفسک. قال: ذلک لک. قلت: هل کان الناس على حال وهم لا یعرفون الطب ومنافعه من هذه الإهلیلجه وأشباهها؟ ...
[22]. بحار الأنوار - العلامه المجلسی - ج 11 - ص 161
[23]. در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله پزشکی یهودی جراحی میکرده و پیامبر صلی الله علیه وآله از این کار کراهت داشتند (فکره ذلک رسول الله صلی الله علیه وآله). آن پزشک یهودی شکم را پاره میکرد چیزی را بیرون میآورد و شکم را میشست و میدوخت و درمان نیز حاصل میشد و درد تسکین مییافت. ولی پیامبر صلی الله علیه وآله کراهت داشتند و فرمودند: خداوندی که بیماریها را خلق نموده، دارو و درمانی برای آنها قرار داده است. و بهترین درمان، حجامت و فصد و سیاه دانه است. مستدرک الوسائل ج16 ص436، بحار ج59 ص73.
[24]. فرج المهموم - السید ابن طاووس - ص 22
[25]. الاعتقادات فی دین الإمامیه - الشیخ الصدوق - ص 116